سخن عشق تو.......

ساخت وبلاگ

سخن  عشق تو بي آن که برآيد به زبانم

رنگ رخساره خبر مي دهد از حال نهانم

گاه گويم که بنالم ز پريشاني حالم

بازگويم که عيانست چه حاجت به بيانم

هيچم از دنيي و عقبي نبرد گوشه خاطر

که به ديدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم

گر چنانست که روي من مسکين گدا را

به در غير ببيني ز در خويش برانم

من در انديشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در انديشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شيرين زماني نظري نيز به من کن

که به ديوانگي از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوري که جز اين چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از ديده چکانست به ياد لب لعلت

نگهي باز به من کن که بسي در بچکانم

سخن از نيمه بريدم که نگه کردم و ديدم

که به پايان رسدم عمر و به پايان نرسانم

 

فقط دلم گرفته
http://hadinet.ir/i/attachments/1/1342555794792920_large.jpg

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت

كه در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست كه در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی كه بهر شیوه تو را می جویم

تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب كه آرام تر از پلك تو را می بندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این كه پیوست به هر رود كه دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم كه به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی كه سزاوار تو باز اینها نیست

 

گل مر يم...
ما را در سایت گل مر يم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nelkea بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 1:29